آموزش دو هفتهای دنیس(Dennis) و اکهاردت (Eckhard) با روش علمی دشوار و سنگین بود – بنیاد ساختاری سبک معاملات لاکپشت که آنها در دبیرستان بر پایه آن بنا نهاده بودند، در این دوره آموزشی در نظر گرفته شده بود. مبانی آموزشی آنها همانهایی بودند که هیوم (Hume) و لاک (Locke) به آن معتقد بودند.
به طور خلاصه، روش علمی مجموعهای از تکنیکها برای بررسی پدیدهها و کسب اطلاعات جدید و همچنین اصلاح و یکپارچهسازی اطلاعات قبلی است. روش علمی بر اساس مدارک قابل مشاهده، تجربی و قابل اندازه گیری است و تابع قوانین استدلالی است. روش علمی هفت مرحله را در بر میگیرد:
- تعریف سوال
- جمع آوری اطلاعات و منابع
- فرضیه سازی
- آزمایش و جمع آوری دادهها
- تحلیل دادهها
- تفسیر دادهها و نتیجهگیری که بعنوان یک نقطه شروع برای فرضیههای جدید عمل میکند.
- انتشار نتایج
مطالبی که در این مقاله ارائه شده است، از آن مدل مباحثی نیست که در شبکه خبری CNBC می شنوید، یا خبرهای داغ روزانه ای که بروکر محلی شما در طی تماس تلفنی به اطلاع شما می رساند. تفکر عملگرایانه ای که در این مقاله آمده است، تب و تاب سریع پولدار شدن را ندارد.
دنیس و اکهاردت مُصِر بودند که دانشجویان آنها در وهله اول، خودشان را پژوهشگر و در وهله دوم معاملهگر میدانند و همین میتواند شاهدی بر این موضوع باشد که آنها کارشان را درست انجام دادهاند.
دنیس که فردی تجربهگرا بود میدانست ادامه کار بدون داشتن یک بنیان فلسفی مستحکم، خطرناک است. او نمیخواست تحقیقاتش فقط یک سری اعداد و ارقام کامپیوتری باشد. باید یک تئوری وجود داشت و سپس اعداد میتوانستند برای تائید آن تئوری استفاده شوند. او اظهار داشت «من فکر میکنم که شما به یک ابزار مفهومی نیاز دارید تا اولین چیزی باشد که کارتان را با آن شروع میکنید و آخرین چیزی باشد که به آن نگاه میکنید».
این نوع تفکر باعث شد روش دنیس، نسبت به زمان خود سریعتر پیشرفت کند. سالها بعد، دنیل کانمن (Daniel Kahneman) به خاطر «تئوری چشم انداز» (امور مالی رفتاری) برنده جایزه نوبل شد؛ نام این تئوری برای کاری که دنیس در زندگی و آموزش لاکپشتهای معاملهگر خود انجام داد، یک نام جذاب بود.
اجتناب از تنشهای روانی که معمولاً بسیاری از معاملهگران دیگر را در خود غرق میکرد، برای لاکپشتها اجباری بود.
سبک معاملاتی لاکپشتها
تکنیکهایی که دنیس و اکهاردت به لاکپشتها آموزش دادند با تکنیکهای گسترده فصلی ابتدایی دنیس فرق داشتند. لاکپشتها به نحوی آموزش داده شدند که معاملهگرانِ دنبال کننده روند باشند. به طور خلاصه، این بدین معناست که آنها برای اینکه پول در آورند به یک «روند» نیاز داشتند. دنبال کنندههای روند همیشه منتظر حرکت بازار میمانند؛ و سپس آن روند را دنبال میکنند. هدف، گرفتن اکثریت یک روند برای کسب سود است، چه روند صعودی باشد و چه نزولی.
دنیس و اکهاردت دنبال کردن روند را اختراع نکردند. یک معاملهگر برجسته روند به نام ریچارد دونچیان (Richard Donchian) در سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰، در این روش چندین سال عملکرد مثبت داشت. دونچیان پدر مسلّم دنبال کردن روند است. او درباره این موضوع بسیار صحبت کرده و مطالب بسیاری نوشته است. او بر دنیس و اکهاردت و هر معاملهگر تکنیکال دیگری که کمی زمینه اش را داشت، تاثیر گذاشت. باربارا دیکسون (Barbara Dixon)، دانشجوی دونچیان دنبال کنندههای روند را اینگونه توصیف کرد که این معاملهگران برای پیشبینی میزان حرکت قیمت، هیچ تلاشی نمی کنند.
معاملهگر روند برای ورود و خروج از بازار افکار خود را با توجه به مجموعهای از شرایط مشخص نظم میبخشد و برای حذف سایر عوامل بازار، بر اساس آن قوانین یا سیستم خود عمل میکند .این کار خوشبختانه باعث میشود قضاوت احساساتی بر تصمیمهای فردی در بازار تاثیر نگذارد.
ویژگیهای معامله گران روند و قانون دونچیان
انتظار نمی رود معاملهگران روند همیشه درست عمل کنند. در حقیقت، آنها اقرار میکنند در معاملات انفرادی وقتی که اشتباه میکنند، زیان خود را میپذیرند و به معاملات خود طبق برنامه معاملاتی ادامه میدهند. با این وجود، آنها انتظار دارند در بلندمدت درآمد کسب کنند. در سال ۱۹۶۰ ، دونچیان فلسفه خود را به «قانون معاملاتی هفتگی» تغییر داد.
این قانون به شدت منفعت طلبانه بود: «وقتی قیمت به بالای سقف دو هفته قبل برسد (تعداد هفتههایی که مطلوب هستند با توجه به کالا متغیر است)، پوزیشنهای فروش خود را ببندید و اقدام به خرید کنید . وقتی که قیمت به زیر کف دو هفته قبلی میشکند، پوزیشن خرید خود را نقد کنید و اقدام به فروش استقراضی (sell short) کنید».
تام ویلیس (Tom Willis) شاگرد ریچارد دنیس سالها قبل، از دنیس آموخت چرا قیمت، که مبنای فلسفی قانون دونچیان بود، تنها معیار واقعیای است که میتوان به آن اعتماد کرد.
او گفت «ارزش هر چیز شناخته شدهای در قیمت آن است. من هرگز نمی توانم امیدوار باشم که با کارگیل (Cargill)رقابت کنم [کارگیل امروزه دومین شرکت خصوصی دنیا، با ۷۰ میلیارد دلار درآمد در سال ۲۰۰۵ میباشد]، این شرکت نمایندههایی دارد که در سرتاسر دنیا درباره هر آنچه که در مورد غلات باید بدانند، اطلاعات جمعآوری میکنند و اطلاعات را به مراکز تجاری خود انتقال میدهند.»
ویلیس دوستانی داشت که به طور فاندامنتال، میلیونها معامله انجام میدادند، اما به اندازه شرکتهای بزرگی که هزاران پرسنل داشتند، هرگز اطلاعات نداشتند. و آنها همیشه خودشان را به معامله در یک بازار محدود میکردند.
ویلیس افزود «آنها چیزی در مورد اوراق قرضه نمیدانند. آنها درباره ارزها چیزی نمیدانند. من هم درباره هیچکدام از آنها چیزی نمیدانم، اما پول زیادی از معاملۀ آنها به دست آوردهام. آنها فقط عدد هستند. غلات کمی با اوراق قرضه فرق دارد، اما فرقش آنقدر نیست که من مجبور باشم برای معامله آنها روش متفاوتی داشته باشم. بعضی از افرادی که من در مورد آنها مطالعه کردهام برای هر بازاری، روش متفاوتی دارند. این کار آنها بیهوده است. ما بر اساس روانشناسی افراد معامله میکنیم. ما غلات، سویا یا شاخص S&P را معامله نمیکنیم. ما اعداد را معامله میکنیم.»
تحلیل فاندامنتال کمکی به لاکپشتها نمیکرد
«معامله اعداد» صرفاً یکی از قوانین دیگر دنیس بود تا از حواسپرتی و تصمیمگیری احساساتی جلوگیری کند. دنیس باعث شد لاکپشتها با تحلیل قیمت آشنا شوند. او این کار را انجام داد چون ابتدا فکر میکرد «هوش واقعیت است و قیمت ظاهر آن است، اما بعد از مدتی متوجه شد قیمت واقعیت است و هوش ظاهر آن است» .
او منظور خود را عمداً به طور غیرمستقیم و مبهم مطرح نکرده است. فرضیه کاربردی دنیس این بود که اخبار مربوط به سویا توسط قیمتها سریعتر انعکاس مییابد تا توسط مردم چون تا مردم اخبار را دریافت و هضم کنند، طول میکشد. از اوایل بیست سالگی او میدانست نگاه کردن اخبار برای دریافت نشانههایی برای تصمیم گیری، کار غلطی است.
اگر معامله کردن بر اساس اخبار، نکات مهم مربوط به سهام و گزارشهای اقتصادی، کلید اصلی موفقیت در معاملات بودند، در نتیجه همه میتوانستند ثروتمند شوند.
دنیس به صراحت بیان کرد: «موارد انتزاعی مانند اندازه محصول، بیکاری و تورم صرفاً نوعی عامل متافیزیک برای معاملهگر هستند. این موارد به شما کمک نمیکنند قیمت را پیشبینی کنید، و حتی ممکن است عملکرد قبلی بازار را توضیح ندهند.» بزرگترین معاملهگر در شیکاگو حتی پنج سال قبل از اینکه یک دانه سویا را ببیند، در این زمینه معامله میکرد. او به شوخی میگفت اگر اتفاقی در وضعیت آب و هوا روی دهد، معاملات او هم تا حدی تغییر میکنند: «اگر روی آن سویاها باران ببارد، تنها معنایی که برای من دارد این است که باید با خودم چتر بردارم».
لاکپشتها وقتی که توضیحات دنیس را شنیدند ممکن است ابتدا فکر کرده باشند که او شوخی میکند، اما در حقیقت او داشت دقیقاً به آنها میگفت که چگونه باید فکر کنند. او میخواست لاکپشتها از اعماق قلبشان نقاط ضعف تحلیل فاندامنتال را بدانند: «شما از تحلیل فاندامنتال هیچ سودی نمیبرید. شما از خرید و فروش سود میبرید. بنابراین چرا وقتی که میتوانید درست به سمت واقعیت قیمت بروید، به ظاهر ماجرا میچسبید؟»
لاکپشتها چگونه باید ازترازنامههای مالی خود آگاهی مییافتند و معیارهای مالی هر پانصد شرکت موجود در شاخص S&P 500 را طبقه بندی میکردند؟ یا چگونه آنها میتوانستند همه ی تحلیلهای فاندامنتال را درباره سویا بدانند؟ آنها نمیتوانستند. حتی اگر میتوانستند این کارها را انجام دهند، آن اطلاعات به آنها نمیگفت که چه زمانی یا چه مقدار خرید و فروش کنند. دنیس میدانست که اگر تماشای تلوزیون به مردم این امکان را میداد که پیشبینی کنند فردا چه اتفاقی خواهد افتاد – یا هر چیزی که به این موضوع مربوط میشد را میتوانستند پیشبینی کنند- وی با مشکلاتی مواجه میشد. او گفت «اگر جهان چنین ساختاری داشت، من با مشکل مواجه میشدم ».
گزارش بنیادین از سوی ماریا بارتیمو در شبکه خبری CNBC توسط تیم آموزشی کالاهای C&D، «سطحی و کم اهمیت» در نظر گرفته میشد. میشل گیبونز، معاملهگر دنبال کننده روند، از «اخبار» برای تصمیمهای معاملاتی استفاده میکرد: «من سال ۱۹۷۸ دیگر به اخبار به عنوان یک عامل مهم نگاه نکردم. یکی از دوستان خوب من به عنوان خبرنگار در بزرگترین سرویس خبری زمان خود که مربوط به کالاها بود، استخدام شد. یک روز موضوع اصلی خبر او درباره «شکر» و اتفاقاتی که قرار بود در مورد آن روی دهد بود . وقتی که من مقاله او را خواندم پرسیدم «چطور همه اینها را فهمیدی؟» هرگز پاسخی که داد را فراموش نمی کنم؛ او گفت «آنها را از خودم ساختم»».
مشکلات لاکپشتها
معامله به روش دنیس همیشه هم بدون مشکل پیش نمیرفت. لاکپشتها به طور معمول کمی هم زیان میکردند چون آنها با پول دنیس معامله میکردند. دنیس میدانست اعتماد نقش مهمی در معاملات ایفا میکند. او بیان کرد: « فکر کنم این طرز فکر را دوست نداشتم که همه تصور میکردند من اشتباه میکنم، دیوانهام، یا شکست میخورم، اما برایم زیاد فرق نداشت، چون من برای کاری که میخواستم انجام دهم و نحوه انجام آن، هدف داشتم»
اصول معاملات لاکپشتها
اصول اصلی لاکپشتها مانند اصولی بود که سوداگران بزرگ از صدها سال قبل از آنها استفاده میکردند:
- اجازه ندهید بالا رفتن و پایین آمدن سرمایه، بر احساساتتان تاثیر بگذارد
- ثابت قدم و متعادل باشید
- بر اساس نتایج به دست آمده خودتان را قضاوت نکنید بلکه بر اساس عملکردتان خود را قضاوت کنید
- وقتی که بازار کاری که میخواهد را انجام میدهد، شما هم باید بدانید که میخواهید چه کاری انجام دهید
- همیشه غیر ممکن هم میتواند روی دهد و اتفاق خواهد افتاد
- هر روز بدانید برنامه و پیشبینیهای شما برای روز بعد چیست
- چه چیزی میتوانم به دست آورم و چه چیزی میتوانم از دست بدهم؟ احتمال وقوع هر یک از این موارد چقدر است؟
اما پشت همه این عبارتهای آشنا، دقت وجود دارد. ویلیام اکهاردت از اولین روز آموزش پنج سوال مطرح کرد؛ این سوالها به آنچه که او معامله مطلوب مینامید، مربوط بودند. لاکپشتها باید همیشه میتوانستند به این سوالها پاسخ دهند.
- وضعیت بازار چیست؟
- نوسان بازار چیست؟
- چه مقدار ایکوئیتی (equity: یا موجودی حساب) قرار است معامله شود؟
- جهت معامله یا سیستم چیست؟
- ریسکگریزی معاملهگر یا مشتری چقدر است؟
اکهاردت با لحن مطمئنی درباره این موضوع صحبت میکرد چون او اعتقاد داشت که این موارد، تنها مواردی هستند که حائز اهمیت میباشند.
وضعیت بازار چیست؟
به طور ساده وضعیت بازار به این معناست: «قیمتی که در بازار در حال معامله است چقدر است؟» اگر هر سهم مایکروسافت در بازار امروز در نقطه ۴۰ باشد، در نتیجه این همان وضعیت بازار است.
نوسان بازار چیست؟
اکهاردت به لاکپشتها آموخت که آنها باید به طور روزانه بدانند هر بازار چقدر بالا و پایین میرود. اگر میانگین معاملات ۵۰ باشد، اما معمولاً بین ۴۸ و ۵۲ نوسان یابد، بنابراین لاکپشتها با توجه به آموزشی که به آنها داده شده بود میدانستند نوسان بازار ۴ است. آنها برای توصیف نوسانهای روزانه، اصطلاحات مخصوص به خود را داشتند. آنها باید میگفتند که بازار دارای «N» چهار است. بازارهایی که نوسان بیشتری داشته باشند معمولاً ریسک بالاتری هم دارند.
چه مقدار ایکوئیتی قرار است معامله شود؟
لاکپشتها باید همیشه میدانستند که چقدر پول دارند، چون هر قانونی که باید یاد میگرفتند مطابق با اندازه حساب معین آنها در آن لحظه بود.
جهت معاملات یا سیستم چیست؟
اکهاردت به لاکپشتها آموخت که قبل از باز شدن بازار، آنها باید برنامه خرید یا فروش خود را داشته باشند. آنها نمیتوانستند بگویند «خوب من ۱۰۰,۰۰۰ دلار دارم، و به طور اتفاقی تصمیم میگیرم ۵۰۰۰ دلار آن را معامله کنم» . اکهاردت نمی خواست آن معاملهگران صبح از خواب بیدار شوند و بگویند «اگر قیمت سهام گوگل به ۵۰۰ رسید آیا من باید بخرم، یا باید بفروشم؟» به آنها قوانین دقیقی آموزش داده شده بود که بر اساس حرکت قیمت به آنها میگفت چه زمانی و در چه بازاری بخرند یا بفروشند.
لاکپشتها ۲ سیستم داشتند : سیستم یک (S1) و سیستم ۲ (S2) .این سیستمها نقاط ورود و خروج آنها را مدیریت میکردند. سیستم ۱ میگفت اگر قیمت به یک سقف یا کف بیست روزه جدید رسید ، اقدام به خرید یا فروش استقراضی کنید.
ریسک گریزی معاملهگر یا مشتری چقدر است؟
مدیریت ریسک مفهومی نبود که لاکپشتها بتوانند خیلی سریع آن را درک کنند. برای مثال، اگر آنها ۱۰,۰۰۰ دلار در حسابشان داشتند، آیا باید همه آن ۱۰,۰۰۰ دلار را در سهام گوگل میگذاشتند؟ خیر . اگر گوگل ناگهان سقوط میکرد، آنها تمام ۱۰,۰۰۰ دلار را خیلی سریع از دست میدادند. آنها باید مقدار کمی از ۱۰,۰۰۰ دلار خود را برای این منظور صرف میکردند، چون نمیدانستند آیا معامله مطابق میلشان پیش خواهد رفت یا نه.
معاملات کوچک (مثلاً ۲ درصد از ۱۰,۰۰۰ دلار در معاملات اولیه) باعث میشد که آنها یک روز دیگر هم در بازار بمانند و در تمام این مدت منتظر یک روند بزرگ باشند.
بحث کلاسی
اکهاردت دائماً بر مقایسهها تاکید میکرد. یک دفعه او به لاکپشتها گفت دو معاملهگر را در نظر بگیرند که موجودی حساب یکسان، سیستم (یا جهت معاملاتی) مشابه، و ریسکگریزی یکسانی دارند و هر دو با شرایط مشابهی در بازار مواجه میشوند. راهکار مطلوب برای هر دو معاملهگر، باید یکسان باشد. او میگفت «آنچه که برای یکی از آنها مطلوب باشد، باید برای دیگری هم مطلوب باشد».
در اینجا این موضوع ممکن است ساده به نظر برسد، اما طبیعت انسان باعث میشود بیشتر افراد زمانی که با شرایط مشابهی مواجه میشوند، عکسالعملهای متفاوت داشته باشند. آنها تمایل دارند عمیقتر راجع به موقعیت فکر کنند و تصور میکنند عامل منحصربفردی باید وجود داشته باشد که آنها به تنهایی میتوانند آن را به موقعیت اضافه کنند تا آن موقعیت را بهتر سازند. دنیس و اکهاردت میخواستند واکنش لاکپشتها مانند هم باشد در غیر این صورت آنها را از برنامه خارج میکردند (و در نهایت آن افراد را برکنار میکردند).
در اصل اکهارت میگفت : «شما خاص نیستید. شما از بازار سریعتر نیستید. بنابراین از قوانین پیروی کنید. هر کسی هستید و هر چقدر هم که باهوش باشید، هیچ فرقی ندارد. چون اگر شما با موارد مشابهی مواجه شوید و اگر محدودیتهای یکسانی داشته باشید، باید از قوانین پیروی کنید.»
اکهاردت خیلی زیباتر و حرفهایتر و استادانه این موضوع را بیان کرد اما منظورش همین بود. او نمیخواست دانشجویانش از خواب بیدار شوند و بگویند «امروز احساس هوشمندی میکنم»، «امروز احساس میکنم شانس با من است» یا «امروز احساس ناتوانی میکنم». او به آنها آموزش داد بیدار شوند و بگویند «من امروز همان کاری را انجام میدهم که قوانین به من میگویند».
دنیس به طور صریح بیان کرد که برای رعایت قوانین به صورت روزانه و انجام درست آنها باید پشتکار داشت: «دشوار است از قوانین پیروی کنید و بهترس، طمع و امید خود اجازه ندهید بر شما غلبه کنند. شما دارید برخلاف جریان طبیعت انسان شنا میکنید». لاکپشتها باید برای پیروی از همه قوانین و کشیدن ماشه در زمانی که قرار بود اقدام کنند، اعتماد به نفس لازم را داشتند. اگر تردید میکردند، در بازی مجموع صفر بازار ( zero-sum market game) میباختند.
**بازی «حاصل جمع صفر» یا بازی «مجموع صفر» (به انگلیسی Zero-sum Game) بیانگر موقعیتی است که سود یک شخص با زیان شخص دیگر یکسان باشد، در نتیجه تغییر خالص ثروت یا سود صفر است. بازی مجموع صفر ممکن است بیش از دو بازیکن، یا میلیونها شرکت کننده داشته باشد**
این افراد تازهکار به سرعت متوجه شدند از پنج سوالی که از نظر اکهاردت مهمتر بودند، دو سوال اول که در مورد وضعیت و نوسان بازار بودند، تکههای اصلی این پازل بودند.
این دو سوال صرفاً حقایقی بودند که همه میتوانستند مثل روز روشن آنها را ببینند. اکهاردت به سه سوال آخر بیشتر علاقهمند بود، این سه سوال سطح اکوئیتی، سیستمها و ریسکگریزی را نشان میدادند.
آنها سوالهای ذهنیای بودند که همهشان برای زمان حال مطرح شده بودند. فرقی نمی کرد پاسخ به این سه سوال یک ماه قبل یا هفته گذشته چه بوده. فقط «حال حاضر» مهم بود. به عبارت دیگر، لاکپشتها باید میتوانستند مقدار پولی که در حال حاضر داشتند را کنترل کنند، در مورد نحوه ورود و خروج از معامله در حال حاضر تصمیم بگیرند، و مقدار ریسک خود را در معامله در حال حاضر بررسی کنند.
برای مثال، اگر سهام گوگل امروز با قیمت ۵۰۰ معامله شود، ارزش سهام آن ۵۰۰ است. این یک حقیقت است. اگر نوسان (N) دقیق گوگل امروز چهار باشد، نباید بر اساس آن قضاوت کرد.
اکهارت از لاکپشتها خواست، برای تقویت نیاز به عینیت در مورد موضوعهایی مانند نوسان (N)، معاملات را «بدون حافظه معاملاتی» در نظر بگیرند. او به آنها گفت: «نحوه رسیدن به وضعیت فعلی نباید برای شما مهم باشد بلکه آنچه که الان باید انجام دهید حائز اهمیت است. معاملهگری که به خاطر تغییر اعتماد به نفس به طور متفاوتی معامله میکند، به جای اینکه بر واقعیتهای فعلی تمرکز کند بر گذشته خود تمرکز میکند».
اگر پنج سال قبل ۱۰۰,۰۰۰ دلار داشتید و امروز ۵۰,۰۰۰ دلار، نمیتوانید بنشینید و بر اساس ۱۰۰,۰۰۰ دلاری که یک زمانی داشتید تصمیم بگیرید. باید مبنای تصمیمگیری خود را بر اساس همان ۵۰,۰۰۰ دلاری بگذارید که اکنون دارید. نحوه کنترل مناسب سود، تفاوت اصلی بین برندهها و بازندهها است. معاملهگران بزرگ، معاملات خود را بر اساس پولی که در همان زمان دارند، تنظیم میکنند.
